دلمشغولی مردان اصلاحلات نقد و بررسی دولت هشت ساله اصلاحات است تا از این طریق چاره‌ای برای تداوم اصلاحات بیندیشند. دکتر موسی غنی نژاد، استاد دانشگاه در این گفت‌وگو به معضلات پیش روی اصلاح‌طلبان پرداخته و راهکارهایی برای آینده سیاسی این جریان پیشنهاد کرده‌است که می‌خوانید.
***

یکی از مشکلات دوران اصلاحات عدم اعتقاد برخی به این جریان بود. آنان معتقد بودند، شرایط سیاسی ما استعداد لازم را برای انجام اصلاحات ندارد، چرا که اصلاحات با آزادی‌های سیاسی توام است و به همین خاطر، همچون عصر مشروطه از اصلاحات به عنوان هرج‌ومرج‌گرایی تلقی می شد. به نظر شما آیا جامعه سیاسی امروز ایران این استعداد و علاقه را دارد که به سمت آن دوره حرکت کند؟ در خود این انگیزه را می‌بیند؟
وقتی در دوم خرداد 76، جامعه ایران به‌طور یکپارچه به آقای خاتمی اقبال نشان داد که بعد این حرکت به نهضت اصلاحات معروف شد، سخن سر این بود که با شیوه جدیدی از سیاست‌ورزی و مملکت‌داری مواجه خواهیم بود. در واقع، استقبالی که از آقای خاتمی به‌عمل آمد، به این دلیل بود که ایشان چهره جدیدی از خود نشان داده بود، چهره‌ای که خاصه برای جوانان و همین‌طور برای کل جامعه سیاسی ایران یک پدیده نو و جدید بود. به‌خصوص سیاست تسامح و تساهل ایشان برای آن روز ایران یک پدیده شگفت انگیز و فوق‌العاده بود. یکی دیگر از جذابیت‌های ایشان شعارهایی بود که تا آن روز هیچ سیاست‌مداری به آن توجه نشان نداده‌بود. در واقع همه این‌ها جذابیت زیادی برای جامعه ما داشت. می‌توانیم بگوئیم که شعارها و اساس رفتار سیاسی ایشان در چارچوب شعارهای دموکراتیک بود. در واقع، مشارکت مردم در سرنوشت خود و جدی گرفتن مردم به خصوص جوان‌ها، از جمله جذابیت‌هایی بود که در شعارهای انتخاباتی ایشان نمود داشت. و مردم هم در انتخاباتی پورشور به ایشان رای دادند. اما مسئله این است وقتی که اصلاح‌طلبان پیروز شدند، نه خودشان پروژه مشخصی داشتند و نه آن انتظارات مردم را برآورده کردند. مسئله بیشتر این بود که تغییری در چهره جامعه سیاسی ایران داده شد که در آن مقطع آقای خاتمی نمایندگی آن تغییر را بر عهده گرفت و البته اصلاح‌طلبان و طرفداران آقای خاتمی. حتی خود آقای خاتمی هم تا آن زمان خیلی امیدوار نبودند که در این نبرد انتخاباتی پیروز شوند و اصلا برنامه‌شان هم کسب همه قدرت نبود. آنها تنها به عنوان یک اپوزیسیون قوی می‌خواستند خود را مطرح کنند، ولی جریان به گونه‌ای پیش رفت که مردم استقبال خیلی زیادی از ایشان کردند و ایشان هم رای آوردند و رئیس‌جمهور شدند. اکنون که به گذشته نگاه می‌کنیم، می‌توانیم قضاوت کنیم که شاید بهتر بود آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان تنها به عنوان یک اپوزیسیون قدرتمند در جامعه سیاسی مطرح می‌شدند و بعد به مجلس راه پیدا می‌کردند و سپس برای انتخابات بعدی برنامه‌ریزی می‌کردند و به این ترتیب یک پروژه واقعی اصلاح‌طلبانه را برای آینده طراحی می کردند. اما آنان اول قدرت را به دست گرفتند و بعد به این فکر افتادند که حزب و جبهه تاسیس کنند و به اصطلاح مملکت‌داری کنند.

اما اصلاح‌طلبان یک فرصت هشت ساله برای برنامه‌ریزی داشتند که این فرصت اندکی نیست. اگرچه یک تلقی در ایران وجود دارد که ما در کل برنامه‌پذیر نیستیم، یعنی نمی‌توانیم خود را نظام‌مند کنیم، حتی وقتی که اقبال به ما رو می‌آورد.
اگر این تحلیل درست باشد، آن وقت باید بپذیریم که برای اصلاح این ذهنیت و برای آموزش توده‌ها، در درجه اول نخبه‌ها را الگو قرار بدهیم. نخبه‌های سیاسی، نخبه‌های فکری و روشنفکری باید سرمشق باشند. بنابراین این سخن مسئولیت کسانی را که در هر صورت قدرت سیاسی را بدست می گیرند، نفی نمی‌کند. مسئولیت آنها خیلی بیشتر از مردم عادی یا ناظران بی‌طرف یا روشنفکران است تا روشنفکرانی که به‌طور مستقیم دستی در قدرت ندارند. آنها هستند که الگو قرار می‌گیرند، یعنی وقتی که اصلاح‌طلبان در ایران با رای بالا قدرت را دست گرفتند، مردم بیشتر به رفتارهای آنان توجه می کردند. در واقع، عملکرد و رفتار سیاسی آنها برای تغییر ذهنیت مردم و توده‌ها خیلی مهم بود. اگر می‌بینید پس از هشت سال اصلاح‌طلبان قدرت را دو دستی تقدیم رقیب می‌کنند، پس نقطه ای در این فرایند محل اشکال است. بنابراین باید بررسی کنیم که اشکال از کجای کار است. اما متاسفانه اصلاح‌طلبان علاقه‌ای ندارند که به این مسئله بپردازند.

اشکالات ساختاری اصلاح‌طلبان چیست؟
این اشکالات ساختاری نیست، بلکه فکری است، یعنی اصلاح‌طلبان اندیشه و تعریف منسجمی درباره اصلاحات نداشتند و الان نیز ندارند. بنابراین وقتی که قدرت را دست گرفتند به آزمون و خطا روی آوردند و برای مردم مشخص نشد که آنها بالاخره دنبال چه چیزی هستند. در نتیجه مردم سردرگم، گیج و خسته شدند. و در نهایت نیز همین امر موجب شد اصلاح‌طلبان شانس خود را از دست بدهند. من معتقدم که برای همیشه این شانس را از دست داد‌ه‌اند و دیگر هیچ شانسی نخواهند داشت، مگر آن که اصلاحات در یک چارچوب دیگر و با برنامه‌ای منسجم و مشخص مطرح شود و پیش برود.

تصور می کنید اصول کلی اصلاحات چگونه باید باشد؟
هر طوری که باشد چندان مهم نیست. من کاری به محتوای آن ندارم. منظور من این است که آنها مردم را سردرگم کردند. مردم نمی‌دانند که آنها دنبال چه نوع پروژه‌ جامعی هستند. آیا جامعه با اقتصاد باز می‌خواهند؟ جامعه دموکراتیک یا یک جامعه مدنی قوی را دنبال می‌کنند یا یک جامعه سوسیال دموکراتیک را مورد توجه قرار داده‌اند، مانند کشورهای اروپای شمالی؟ یا اینکه جامعه آرمانی اسلامی را مد نظر قرار داده اند؟ برای مردم آشکار نیست که آنها دنبال چه چیزی هستند. به این دلیل پروژه موفق نشد. در عمل هم وقتی که یک گروه سیاسی قدرت را به دست می گیرد اگر نداند که چه می خواهد همین می شود که کارایی خود را از دست می دهد و مخالفین آنها از تناقض‌هایشان استفاده می‌کنند و آنها را به زمین می‌زنند. بنابراین اتفاقی که افتاد خیلی دور از ذهن نبود. به گمانم اصلاح‌طلبان تصور نادرستی از مسائل سیاسی دارند به این شکل که هنوز فکر می کنند چون خاتمی در جامعه ما محبوبیت دارد، بنابراین آنها هم همان موقعیت آقای خاتمی را دارند. در حالی که این‌طور نیست. آقای خاتمی به عنوان یک شخص، آدم محبوبی در کشور ما هستند و اگر کاندیدا بشوند کاندیدایی جدی برای هر رقیب دیگری خواهد بود، ولی تفسیر آن این نیست که مردم هنوز پروژه اصلاح‌طلبی آقای خاتمی یا آن نهضت اصلاح‌طلبی دوم خرداد را جدی می‌گیرند. مردم یک تعلق خاطر به بعضی انسان‌ها یا به بعضی افراد دارند. آقای خاتمی یک انسان بسیار متین، خوش‌چهره، خوش‌برخورد و تاثیرگذار روی جامعه جوان ما هستند. این تصویر خوب از ذهن مردم هرگز پاک نمی‌شود. این محبوبیت همیشه در ذهن مردم خواهد ماند. اما سخنم به معنای آن نیست که همه اصلاح‌طلبان برنامه منسجمی دارند و می‌توانند مملکت را اداره کنند. تجربه هشت ساله دوره اصلاحات نشان داد که خط مشی آنها موفق نبوده‌‌است. یعنی آنها پروژه‌ای را آغاز کرده‌بودند، باید ادامه می دادند و چون نتوانستند ادامه بدهند، مخالفانشان نه از جنس خودشان بلکه از جنس کاملا متفاوتی قدرت را دست گرفتند. این یک واقعیت است. اصلاح‌طلبان باید این را بپذیرند و بازنگری عمیقی در رفتار گذشته خودشان بکنند و پروژه جامع و دقیقی را طراحی کنند. البته تاریخ مصرف شعارهای اولیه‌شان منقضی شده است و باید آنها را کنار بگذارند.

تحلیلی این است که اگر از چند سال قبل، عقلای نظام به‌خصوص آنان که بر مشی اعتدال تاکید می‌کنند، به دور از افراط گرایان، اعم از چپ و راست یک جریان مرکزی را شکل می‌دادند که نظام را به سمتی هدایت می کرد که هزینه و فایده آن در مجموع به نفع ثبات و آرامش جامعه می‌شد ما خیلی زودتر می‌توانستیم به نتیجه منطقی برسیم. به نظر شما این دیدگاه خیلی آرمانی است؟
نخیر. من این را بعید نمی‌دانم، اما به شرطی که هر دو جناح واقعا یک پروژه جامع را دنبال کنند، یک پروژه سیاسی مشخص و منسجمی داشته باشند. مثلا شما به عقلا یا معتدلین هر دو جناح اشاره کردید. من می‌پرسم که اگر هر دو جناح واقعا به این فکر بودند که اتحادی با هم تشکیل بدهند، چرا در دوره هشت ساله آقای خاتمی این اتفاق نیفتاد؟

برخی می‌گویند، در هر دو جناح یک نوع تندروی وجود دارد که جامعه سیاسی را ملتهب می‌کند. هم در جریان دوم خرداد که تندروی و بی‌تابی فعالان اجتماعی ـ سیاسی چنان جامعه را آشفته کرد که جمع کردن آن دیگر مشکل شد. از سوی دیگر، در دولت نهم هم شتاب تغییرات بی‌منطقِ چنان تحرکی در جامعه ایجاد کرده که جز بی‌اعتمادی در جامعه حاصلی نداشته است.
از نظر رفتارشناسی شاید این تحلیل درست باشد. این بخشی از مشکل ما است که شما به آن اشاره کردید. ولی من مشکل را در این می بینم که چهره‌های معتدل اصلاح‌طلبان ـ البته جناح مقابل هم همین طور است ـ نتوانستند به همدیگر نزدیک و متحد شوند. این بود که هیچکدام از دو طرف، یک برنامه منسجم و جامع نداشتند. در واقع، هیچکدام اصول نداشتند که بتوانند به توافق برسند. هر دو طرف نوعی قدرت طلبی پراگماتیسمی داشتند. اصلاح‌طلبان بعد از اینکه قدرت را بدست گرفتند قدرت را بین دوستانشان تقسیم کردند که بعضا به انحصارطلبی محکوم شدند. البته این درست بود که انحصارطلبی را هر دو جناح داشتند و دارند ـ بیشتر هم البته اصلاح‌طلبان به این انحصار طلبی دامن زدند ـ اما از جریان اصلاحات که در آن شخصیت‌های دوراندیش و متفکر به حد وفور حضور داشتند انتظار می‌رفت و نیز می رود چنین خطای تاریخی را تکرار نکنند. عقلای جریان اصلاحات به این توجه نکردند که شخصیت‌هایی در طرف مقابل هستند که به افکار آنان بسیار نزدیک هستند. چرا آنها به دولت راه پیدا نکردند؟ من مثالی را عنوان کنم که مسئله خیلی روشن شود. اگر به انتخابات اخیر فرانسه دقت کنید، می‌بینید که آقای سارکوزی یک شخصیت راست افراطی هست اما او برنارد کوشنر سوسیالیست را به عنوان وزیر امورخارجه خود انتخاب کرد.

حالا چرا برنارد کوشنر را انتخاب کرد؟
سارکوزی می گوید من می خواهم فرانسه را در صحنه بین‌المللی مطرح کنم و آقای کوشنر یک شخصیت بین‌المللی است. وی سازمان پزشکان بدون مرز را تاسیس کرده و به کشورهای زیادی سفر کرده‌است که این بیشتر می تواند به هدف من کمک کند. شما می دانید که همه جای دنیا و مهم‌تر از همه فرانسه مهم‌ترین پست سیاسی، وزارت امور خارجه است. ایران هم البته همین‌طور است. شما تصور بکنید زمانی که آقای خاتمی رئیس جمهور شدند آیا ایشان حاضر بودند که محمد جواد لاریجانی را وزیر امور خارجه خود کنند؟ چرا این اتفاق نیفتاد؟ آقای لاریجانی از لحاظ فکری خیلی هم به آقای خاتمی نزدیک بودند. ولی این تدبیر را آقای خاتمی به کار نبستند. فقط به توزیع قدرت بین نیروهای خودی مبادرت کردند.

بالاخره هر رئیس جمهوری با نیروهایی بهتر کار می کند که آشنایی و سابقه بیشتری با آنها داشته باشد؟
اشکالی ندارد. اما برای ادامه آن حرکت و با آن امیدهایی که در دل مردم ایجاد شده بود، به نظرم وفاق و سازگاری با دو طرف طیف فکری امری اجتناب ناپذیر بود. من تصور می کنم همان‌طور که آقای خاتمی مدعی گفت‌وگوی تمدن‌ها بود یعنی ارتباط بهتر با دنیای خارج، در داخل هم باید به چنین تدبیری دست می زد. در واقع، اول گفت‌وگو را در داخل آغاز می کردند.

به‌طور مشخص باید چه می‌کرد؟
تعدادی از شخصیت‌های جناح مقابل را به درون دولتشان می آوردند، شخصیت‌هایی که با پرنسیب ایشان تناسب بیشتری داشتند. سپس به ابعاد جهانی این اندیشه مبادرت می کرد. بنابراین این نوع عملکرد باعث شد که طرف مقابل اعتمادی به این گفتارها نداشته باشد. وقتی که شما اصول و پرنسیب سیاسی خود را کنار می گذارید، نباید خیلی به تداوم راهتان امیدوار باشید. البته جبهه اصلاحات از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی برنامه روشن و سازگاری هم نداشت و اصلا‌طلبان در عمل نشان دادند که به آن چند شعار خود نیز چندان پایبند نیستند. جناح مقابل هم همین کار را کرد. شما تصور می کنید افراط گرایی از کجا نشات می گیرد؟ غالبا تندروی‌ها ناشی از بی اعتمادی‌هاست و از دشمنی برمی‌خیزد. به نظرم واقعا اگر ایشان به شایسته‌سالاری عمل می کردند این اعتماد جلب می شد. واقعیت این است که می گویند طرف مقابل توطئه می کرد. می گویند بطور متوسط هفته ای 8 بحران برای دولت اصلاحات ایجاد می کردند. به نظر شما چرا بحران می ساختند؟ برای این بحران می ساختند که اصلاح‌طلبان آنها را نسبت به خودشان بی اعتماد کرده بودند. به عنوان مثال همان روز سوم خرداد 76 آقای ناطق نوری اولین کسی بود که به آقای خاتمی تبریک گفت. در واقع، پیام تبریک آن این بود که من پیام مردم را شنیدم و قبول هم کردم. اما به آقای ناطق در دوران اصلاحات هیچ نقشی داده نشد. در صورت اینکه اگر مسئولیتی در ارکان دولت پیدا می کرد این پیام بسیار معنا داری برای جامعه سیاسی ایران و جهان بود.
بنابراین، من تصور می کنم آن پروژه اصلاحات و نهضت اصلاح‌طلبی که راه افتاد با عملکردش به خط پایان رسید و دوباره نمی‌شود آن را زنده کرد. اکنون باید یک چیز جدیدی را درست کرد. باید در پی این باشیم که شعارها و خطوط جدیدی بر اساس نیازهای امروز ایران ترسیم کنیم.